جدول جو
جدول جو

معنی خجالت بردن - جستجوی لغت در جدول جو

خجالت بردن(بَ اُ دَ)
خجالت کشیدن. تحمل خجالت کردن. کسب خجالت کردن:
باندازۀ بود باید نمود
خجالت نبرد آنکه ننمود و بود.
سعدی (بوستان).
گربقیامت رویم بی خرو بار عمل
به که خجالت بریم چون بگشایند بار.
سعدی.
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که ازین حاصل اوقات بریم.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَاَ تَ)
موجب خجالت فراهم آوردن. کسی را شرمسار کردن. موجب شرمساری کسی شدن. شرمسار کردن. شرمگین کردن. چون: معلم در حضور شاگردان شاگرد تنبل را خجالت داد. و یا: پاسبان با نشان دادن مال دزدی شده دزد را خجالت داد
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ دَ)
موجب خجالت شدن. باعث خجالت شدن. جلب خجالت کردن. ایجاد خجالت کردن:
سیم دغل خجالت و بدنامی آورد
خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجلت بردن
تصویر خجلت بردن
چکسیدن خویستن هم آوای خویشتن شرمساری بردن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجالت دادن
تصویر خجالت دادن
چکساندن شرماندن
فرهنگ لغت هوشیار
شرمسار کردن، شرمنده کردن، از رو بردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد